سلام آقای فارست گامپ. امیدوارم نامه‌ام به دستت برسد. خیلی مشتاقم بدانم هنوز روی نیمکتِ ایستگاه اتوبوس نشسته‌ای یا رفته‌ای. کاش من هم می‌توانستم در سال 94 میلادی کنار تو بنشینم. مطمئنم هرگز هم‌نشینی با تو را ترک نمی‌کردم. کاش می‌شد دوباره زندگی‌ات را تعریف کنی. الان کجایی؟ چه کار می‌کنی؟ هنوز پینگ‌پونگ بازی می‌کنی؟ جای تیری که به باسنت خورده بود خوب شده؟ پسرت دانشگاه می‌رود؟ مطمئنم همه‌اش را گوش می‌دادم. من از قصه خوشم می‌آید. مخصوصا قصه‌هایی که قهرمان دارند. مخصوصا آنهایی که قهرمانِ خنگ دارند. شکلات هم خیلی دوست دارم. در بسته‌ی نامه‌ام برایت سوهان حاج‌حسین گذاشته‌ام. همه‌اش شیرین است. ما اینجا در ایران، عادت داریم همه چیز را شیرین بخوریم. برای همین ممکن است اولش از سوهان خوش‌ت نیاید. اما کم‌کم عادت میکنی. ممنون می‌شوم توام برای من یکی از آن بسته‌های شکلات را بفرستی. شکلات‌های آمریکایی حرف ندارند. راستش برای من هم مهم نیست بدانم از زندگی چه چیزی نصیبم می‌شود. همیشه چشم‌هایم را بسته‌ام؛ صبر کرده‌ام کسی در گوشم یا دلم چیزی بگوید. مثلا بگوید انجامش بده مهدی. من هم انجامش بدهم. همانطور که جنی پشت سر تو می‌ایستاد و فریاد می‌زد: !Run forrest Run. و تو فقط می‌دویدی. بدون اینکه بدانی قرار است چه چیزی سر راهت سبز بشود. راستش را بخواهی همیشه با تو همذات‌پنداری می‌کنم. نه برای اینکه شکلات‌های زندگی‌ام مثل زندگی تو گاهی تلخ بوده‌اند، گاهی شیرین، گاهی بی‌مزه و گاهی خراب. برای اینکه من هم مثل تو یکی دو تخته‌ام کم است. شاید مثل تو بهره‌ی هوشی پایینی نداشته باشم. ولی مطمئنم درست مثل تو خنگ و دیوانه‌ام. برای همین دوست دارم دوباره دویدن را شروع کنی تا من هم همراهت بیایم. دوست دارم زنم هرکاری دلش می‌خواهد بکند حتی اگر باب میل من نباشد. دوست دارم دوباره جنگ بشود و بروم بجنگم. حتم دارم دیوانه‌وار، زخمی‌ها را روی دوشم می‌گذارم و نجات می‌دهم. حتی دارم خودم هم زخمی می‌شوم. با همه‌ی علاقه‌ای که به بستنی دارم امیدوارم تیر به باسنم نخورَد. ولی اگر رئیس‌جمهورمان بخواهد مدال شجاعت بدهد حتما نوشابه با نشان حلال(نه از آنها که تو خوردی) زیاد می‌خورم که دیالوگ تو را در جواب سوالش بگویم. ولی تلویزیونِ ما حرفم را سانسور می‌کند. معنی سانسور را می‌دانی؟ سربسته بگویم خیلی از ما ایرانی‌ها آخر نفهمیدیم مشکل تو با جنی چه بود! ولی خدا را شکر که آخر به سرانجام رسید و بچه‌دار شدی.

آقای فارست! مدت زیادی‌ست که زندگی به مردم کشورم فقط شکلات تلخ داده است. آن‌قدر زیاد که دیگر سوهان حاج‌حسین به ما مزه نمی‌دهد. مادر دلسوزی داشتی. خدایش بیامرزد. مادرهای ما زورشان نمی‌رسد یا بلد نیستند برایمان کاری بکنند. واقعیتش سهم رئیس‌جمهور کشور توام در این تلخی‌ها کم نبوده. امیدوارم دوباره مدال بگیری و پیش رئیس‌جمهورتان بروی و این بار، o r s ریخته باشی توی نوشابه‌هایت. فقط خواستم به جنی بگویی برایمان از آن بالا فریاد بزند ! Run iran Run . و اگر برنامه دویدن داشتی من را هم خبر کنی. 

طرفدار تو:

مهدی از ایران.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ممنون از

هلما که دعوت کرد. این بازی جالب رو

آقاگل راه انداخته. نمیخوام کسی توی معذوریت قرار بگیره هرکسی خواست پست بنویسه بخونیم حال کنیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها